شعر برای پدرم كه حاجی شد در وصف شهدای فاجعه منا

آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 76

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 99
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 1866
بازدید ماه : 17837
بازدید سال : 78847
بازدید کلی : 403545
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : جمعه 10 مهر 1394
نظرات

متن این سروده :

اسم بابا در امده امسال
شادي از چشمهاش معلوم است
همه يِ خانه سر خوش و خوشحال
يازده سال ِ منتظر مانده
زائر خانه ي خدا بشود
يازده سالِ گريه ميكرده
راهيِ مروه و صفا بشود
وقت رفتن براي بدرقه اش
همه تا پاي كاروان رفتيم
زير قرآن كمي تبسم كرد
گفت نامهربان ،گران ،رفتيم
هركسي حاجتي به او ميگفت
بچه ام را دعا بكن حاجي
مادرم مدتيست بيمار است
جاي ماهم صفا بكن حاجي
در مدينه بقيع يادم باش
هر كسي داشت خرده حاجاتي
خواهر كوچكم صدايش زد
يك لباس عروس و سوغاتي
رفت بابا سوار ماشين شد
بغض مادر كه ناگهان تركيد
گفت باگريه و دعايي خواند
به سلامت بريد و برگرديد
تِِلِفن زد پدر به او گفتم
ريسه هاي حياط را بستم
كار دارد هنوز كوچه ولي
سخت دلتنگ و منتظر هستم
گفت مُحرم شديم در شجره
حس وحالش شده است معراجي
گفت بايد كچل شوم پسرم
بعد ازين ها به من بگو حاجي
خواهرت هر چه گفته بودانجا
همه را يك به يك خريدم من
راستي، ساعتي كه تو گفتي
هر چه گشتم ولي نديدم من
گفت چونكه مدينه اوليٓ است
قبل عيد غدير ميآيد
كارها را عقب نَيٓندازم
به خيالي كه دير ميآيد
تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز
از رسانه پي خبر بوديم
گاه مشعر و گاه هم عرفات
چشم گردان، پيِ پدر بوديم
روز قربان حدود ساعت ده
خبري زود حرف مردم شد
كشته هاي زياد در عرفات
عيد در كام مادرم گم شد
زنگ خانه مدام هي ميزد
خبر از مكه و منا داريد؟
پدر آيا سلامت و خوب است؟
صدقه هم كنار بُگذاريد
خواهر كوچكم نميفهميد
مادرم منحني و خم شده بود
انتظار و سكوتِ نافرجام
خانه يكسر تمام غم شده بود
اسمها را دوباره ميخوانديم
دارد آمار ميرود بالا
صد و ده _نه دويست _نه سيصد
ناگهان اسمي آشنا حالا

مادر از حال رفته غش كرده
چند زن دور او به دلداري
خواهرم كوچك است دق نكند
پس كجايي پدر بيا ياري

صوت قرآن صداي الرحمان
راه را طي نكرده برگشتيم
خواب هستم و يا كه بيدارم
چقدر زود بي پدر گشتيم
گفته بودي كه زود ميآيي
قول دادي درست قبل غدير
پاي قولت چرا نماندي پس
حق بده پس اگر شدم دلگير
داده بودم برات بنويسند
روي يك پرچم بلندِ سه رنگ
پدرم حجُ وسعي تو مقبول
وٓكنارش دوبيت شعر قشنگ
چقدر نقشه بود توي سرم
مثلاً نقل وقت آمدنت
گوسفندي برات سر ببريم
يك عرق چين به رنگ پيروهنت
كارتهايي كه نام تو خورده
دعوت دوستان به صرف نهار
چه بگويم به دخترت بابا
نه ، نمانده براش صبر و قرار
چه كسي ميدهد به او پاسخ
گونه اي كه به او زيان نرسد
كاش ساكي كه پر ز سوغاتي است
هرگز اينجا به دستمان نرسد
چِقٓدٓر زود دير شد بابا
خستگي مانده است تويِ تنم
از سفر قبل امدن بايد
ريسه ها را يكي يكي بِكَنَم
راستي گوييا اجل نگُذاشت
سر خود را كچل كني بزني
گفته بودي بگويمت حاجي
حاج باباي مهربان مني


تعداد بازدید از این مطلب: 433
موضوعات مرتبط: مذهبی , خبرها , ادبیات , شعر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود